و خدا
نزدیک است .. او همین واحد بالایی ما می شیند
من رفیقم با او
گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آید
با هم از خویش سخن می گوییم من و او مدتها ست
درد دلهای فراوان داریم .
بیشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را
چون او
کم سخن گوید و در دل ریزد ، همه ی دردش را .
گاه اگر پیش آید
من برایش شعر از ، حافظ و سعدیو سهرابو فریدون خوانم .
گاه از فرط غرور ، چند بیت از غزل و شعر خودم می خوانم
گاه او می رنجد از من
اما .._
کافیست یک (( غلط کردم )) خالی ولی از روی صداقت گویم
تا ببخشد من را .
او دلش می گیرد ، که چرا گاه همین واحد پایینی ما
حرمت بودن او را راحت ، زیر پا می شکنند .
یا همین خانه ی پشتی هرگز... پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند .
او ولی باز به دل ریزد و حرفی نزند .
وقتی از واحد او می خواهم ، بروم خانه ی خود
او به من می گوید .. باز هم سر بزن و حالی پرس
چون غریبم اینجا ! ..
من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را
گونه اش می بوسم ..
و در آخر با اشک ..دستی از دور تکان می دهم و می آیم واحد پایینی ...
لیک هر وقت دلم می گیرد
باز در خانه ی او مهمانم
چون خدا نزدیک است
او همان واحد بالایی ماست
Ich bin verwirrt...
ما را در سایت Ich bin verwirrt دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3aylin13784 بازدید : 69 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 14:41