باران بهار ...

ساخت وبلاگ

بارون رو دوست دارم با همه حس دلتنگی که بهم میده...

نفس کشیدن زیر بارون رو دوست دارم...

زیر بارون چرخیدن،قدم زدن،آهنگ گوش کردن رو دوست دارم...

خوردن چای زیر بارون عجیب میچسبه...

بارون...

منو یاد نداشته هام میندازه...

به یاد از دست داده هام...

به یاد آرزو هام...

چرا دل آسمون که میگیره دل منم میگیره؟

چرا وقتی بارون میگیره چشم منم مثل ابر بهار شروع به باریدن میکنه؟

بارون...

منو به یاد دوران دبستان میندازه که وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم زیر بارون "باز باران با ترانه.." رو بلند با دوستام  میخوندیم و بی هوا میخندیدیم،قدم هامون رو یواش و کوتاه بر میداشتیم که نهایت لذت از بارون رو ببریم و نتیجه اش هم میشد یه هفته سرماخوردگی که عجیب میچسبید...

منو به یاد دوران شیرین راهنمایی میندازه که منو دوستام شعر "بارون میاد جر جر..." رو بلند زمزمه میکردیم و زیر چشمی به هاجر بیچاره نگاه میکردیم...

خواهرم صدام میزنه بهش نگاه میکنم و میگم ولی عجب حال میداد نه؟؟؟

با بهت نگام میکنه و زیر لب میگه خدا شفا میده...

چرا وقتی من بارون میاد حتی کوتاه منو میبره به گذشته؟

چرا من عاشق بارونم مخصوصا بهاری و پاییزیش؟

Ich bin verwirrt...
ما را در سایت Ich bin verwirrt دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3aylin13784 بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1397 ساعت: 13:27